۱۳۹۳ بهمن ۱۴, سه‌شنبه

كودكان كار، كودكان باغ هاى اميد و سرنوشت مبهم






در جستجوى چيستى ؟ در جستجوى شادى كودكى ! در جستجوى سرنوشت مبهمى كه يا جوابى كه هر شب در روياى شبانه ات در جستجوى آنى به كدامين گناه سرنوشتى ام اينگونه است ؟ 

كودكان كار
در همه جاى اين كره خاكى فرقى نمى كند سرزمين پدريمان ايران باشد يا همسايه آن تركيه كه جزو سيزده اقتصاد نو ظهور و كشورى با رفاه نسبى در ميان همسايگان آسيايى اش، كودكان كار موضوعى دردناك است در گوشه كنار اين كره خاكى شاهد آن هستيم 
 

چه كسى شادى كودكانه ام را از من دزديد! پدرم، مادرم به كدامين گناه سرنوشتم اينگونه است
پدرت كيست نمى دانم مادرت نمى دانم تنها مى دانم در هياهوى زندگى اندك شاديت جستجوى پسماندهاى اين زندگى است تا شايد در ميان شان چيزى را بيابى تا شامگاه لبخندى را بروى لبان خواهر كوچكترت بنشانى و شادى را به او هديه كنى، يا شايد تمام دل خوشى ات، اين است كه از روز قبل درآمد بيشترى بدست آرى تا شبانگاه لبخندى را بر چهره چروكيده ى و شرمگين مادرت بنشانى ، 
نيك مى دانم اينجا خبرى از پدر و مادر معتاد نيست كه به اجبار براى خرج اعتيادشان اينگونه پاى در راه سرنوشت نهاده باشى پدرت كجاست چه شده؟ 
پدرم آن روز كه چشم بر دنيا گشودم با شوروشوق پاى در معدن زغال سنگ نهاد زير لب نامم را زمزمه مى كرد و ترانه ى زندگى را مى خواند و مادرم،، أرى مادرم از شوق پدر مى گفت و با نواى ارام و دلشنين انگونه كه گويى زمان متوقف شده است لالايى را در گوشم نجوا مى كرد 
ضربات پدرم وجود سترگ معدن را مى شكافت تا از دل سرد كوه سرنوشتم را شكوفا كند، كوچكتر از آن بودم تا دستان خسته و پينه بسته اش را بياد آورم اما نيك مى دانم پدرم بهترين پدر دنيا بود، تمام شاديم در شادى مادرم نهفته است