۱۳۹۷ دی ۱۹, چهارشنبه

دست نوشتی دیگر


دست نوشت:

زندگی در گذر رویدادهایی است که بدون آنکه تاثیری بر روند آن داشته باشی در حرکت است، در حرکت به سمت ناشناخته ها در حرکت به سمت آنجا، آنجا که نه می‌دانند  که کسی می‌داند؛  همانند جریان سیال زندگی به سمت هیچ به سمت آن چیزی که باید باشد اما نیست و کسی نمی‌داند که در گذار به سمت چیستی!
تو می‌دانی همه می‌دانند اما آنگاه که هیچ کسی نمی‌داند ، من نه از آن تبار هستم که تو میخواهی و میان ما جویباری به وسعت نیل ، آنگاه که دست تقدیر بر جویبار سرنوشت ما فرود آمد جریان سیال زندگی ما همانند نیل به دو نیم شد و فاصله از میان آن نمایان!
هردوی ما می دانیم  به کدامین گناه در چهارچوب زندان اسریم ، اسارتی از پی بودن از پی رفتن، رفتن به دنبال حقیقت.
اما براستی حقیقت چیست؟ مگر نه آنکه رنگ ها را معنایی نیست مگر آدمی به رنگ ها معنا می بخشد؟ بدینسان واژه ها نیز آنچه تو فکر می کنی نیستند معنای آن معنای ورای آن چیزی است که ما می دانیم.
در همین دانستن از پی دانستن است که در چهارچوب زندان تن اسیر شدیم. تن که برای واقعیت بخشیدن به آن لباسی رنگارنگ بر آن برمی کشی، رنگ هایی که اگر آبی را تو آبی می دانی من آبی را آبی تر یا شاید تیره تر می دانم.
دوگانگی از اینجاست که متولد شد، تولد دوگانگی واژه ها را در هم به هم ریخته کرد و هیچ کس نمی دانند که تو از چه می گویی گفتند اگر میدانی از شهر برون رو در اینجا هیچ کسی نمی خواهد که بداند که اگر دانستنی در میان بود معیار برای طبقه بندی ات می شود اگر نگویی که نه نمی دانی پس تورا با پست ترین واژه ها تفسیر می کنند.
توصیف یا تفسیر ؟ کدامین برازنده ی ماست برازنده نقشی که در میان آدمیان این سرزمین داریم ؟
"آزادی" و آزادی واژه ای است که نه من میدانم چون طعم گس آنرا هرگز نچشیدم تو چی ؟ کدامیک از ما می دانند آزادی چیست؟
قدم زدن در میان برگ ریزان پاییز در میان درختان، خش خش خرد شدن برگ های رنگارنگ و زیبایی! زیبایی را له می کنی تا ناله برگ های تب دار پاییزی ملودی عاشقانه لمس دست های معشوقه ات شود. آری "آزادی" نیز با ناله چهارچوب سیاه چال است با درد زجر و عجز است آنگاه که دستار پوشان بر افق این شهر سایه افکنند، آزادی لمس واژه سرنوشت به آرامی رخت بر بست به میان کویر درمیان شن زارهای سوزان کویری پنهان شد تا هرگاه کودکی پای در میان کوچه می گذارد دیگر طعم شیرین زندگی در میان نباشد.
کودکان سرزمینم، شکوفه های باغ زندگی دیگر بهاری نیست نه پاییزی، نه اردیبهشت که اندر بهشت روی زمین است و عطر کوچه باغ کودکی در میان دیوار های کاه گلی و جویباری با آب روان پیچ در پیچ در میان درختان سیب و گلابی و گیلاس شکوفه های انار با برگ های آویزان بیدمجنون نوازشگرت خواهند بود.
 
“ آزادی" دیگر دماوند هم در میان دود غلیظ این شهر ناپدید شد در میان دود سیاه و کدر ناجوانمردی، جوانمردان در کوله پشتی خاکی خود جوانی را توشه کردند بوسه ای بر دستان چروک مادر زده و به میان شیار ۶۰ رفتند شیار شصت غرش آسمان شب غرش دود غلیظ بیداد، انسانیت را از ما ربود آنگاه که دستارپوشان به آستان این شهر با اسب های زین کرده خود، تنبل جنگ را کوک کردند.
سیاه پوشان سوار بر اسب سیاهی بر آستان این شهر سایه افکندند قهه قهه های بلندشان برای تسخیر دختران ایران زمین و باغ های ری...
اسب هایشان را زین کردند برای فتح ما آمده اند. بیا در میان این راه اگر کودکی را بار دیگر دیدی‌ سلام مرا برسان شمعی بر کیک تولدش روشن کن و دست نوازشگرت را تا گرمای وجود آزادی را برای همیشه حس کند تا طعم شیرین گیلاس های باغ این شهر برای همیشه در دهانش بماند.
بیا اگر بار دیگر "آزادی" را دیدی بر تمام دامنه دماوند دانه های اطلسی بکار تا عطر اطلسی تمام هوای شهر را پر کند.
بیا در کوچه های شهر کنار هر باغچه جلوی خانه های آجری "یاس" "شب بو" بکاریم و محبوبه ی شب با عطر خاطره انگیزه اش با بوی نم حیاط آب و جاروی شده ی خانه مادربزرگ، بیا روی ایوان سفره نون و پنیر و سبزی را پهن کنیم و عاشقانه های سرنوشت را از نو بنویسیم....
بیا آزادی را بار دیگر در از اسارت واژه ها بیرون بیاوریم......