۱۳۹۳ فروردین ۲۲, جمعه

خاك رس بر سر ما

دل نوشت

چه بر سرمان اوردند به كدامين سو روانه شديم كه اينچنين سرنوشت نكبت بارى نصيب مان شد و اينك تنها روز را شب مى كنيم 

شادى از زندگى همه ما رخت بست ارزويى نداريم، هيچ نداريم ارى هيچ و ديگر هيچ، بختك روى زندگى مان افتاده صبح تا شب اين خود بى خود را گول مى زنيم و شيره بر سر كچل گل گرفته خويش مى ماليم ، كه ارى ارى فردا درست مى شود اى گند بگيرد اين درست شدن كه يك دزد كلاش بخواهد زندگى مارا درست كند، اى مرده شور ان اصلاحى را ببرد كه در قبرستان فرياد زده شود  و اى مرده شور ان ازادى را ببرد كه با طناب دار برادران مان آغاز شد مرده شور برد ان شاه دزد را كه نور اميد دلهاى مادران خاموش كرد

و امروز با حصرت ديروز، روز را شب مى كنيم خدا هم از ما روى بر گرداند است اخر خدا با خداييش چكار به ملتى دارد كه با وعده هاى چاپلوسان دربارى گند به اينده خود مى زنند

خدا چه كارى به زندگى مردمى دارد كه ظلم حاكم را مى بينند و نه تنها دم نمى زنند بلكه از فرزند خلف اش هم حمايت مى كنند اى كاش اندكى گرگ صفت بوديم چه شد چه بر سرمان امد كه براى لغمه نانى هر روز مى رقصانند و مى رقصانند و خفه خون گرفتيم تا كى قرار است هيزم به اجاق خانه غارتگران شعورمان بريزيم و گرماى اميدمان را پيش كش ظلمشان كنيم؟ 

با لقمه نانى دم تكان مى دهيم براى نفسى كه حق ماست ، هر روز كلوى مارا بيشتر مى فشارند و هرگاه اندكى از فشردن اش كم مى شود سر خوش از كم شدن ان و شادمان كه اه اه فلانى اهل اصلاح است ازادى مياورد اخر بزار دم كوزه ابش را بخور كدام ازادى مگر پدر جد پدر جدش چه خيرى به ما رساند كه اين يكى بخواهد برساند، به كجا رسيده ايم كه از زندگى كردن سير شده ايم والا بلا اينها همين را مى خواستند كه انقدر ما اا برقصانند تا باورمان شود عروسك خيمه شب بازى شان هستيم 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر