۱۳۹۲ بهمن ۱۵, سه‌شنبه

براى شما كه همچون سرو استوار ايستاده ايد

در آستانه چهارمين سال حصر بزرگ مرد و استوار بانو و شيخى همچون سرو

هزار و هشتاد و دو روز كذشت و همچنان همچون سرو استوار ايستاده ايد، در كودكى و دوران نوجوانى هرگاه صحبت از واژه هايى مانند سرو و صبر و استقامت را ميشنيدم هـميشه بدنبال همانند سازى براى درك بهتر آن بودم، سالها گذشت در زمان ترور سعيد حجاريان بخوبى معناى همبستگى را در تجمع و برگزارى دعاى توسل و زيارت عاشورا در خيابان دانشگاه و ميدان تقى آباد و مسجد دانشگاه علوم پزشكى كه در جوار درب ورودى بيمارستان قائم مشهد بود ديدم در اون زمان سوالات زيادى برايم پيش آمد براى نوجوانى كه هر روز صبح بجاى خريد چاشت و خواركى مدرسه، روزنامه سلام و صبح امروز و ،،، را ميخريد و با اشتياق ته كيف مدرسه پنهان مى كرد و تمام طول روز سر كلاس منتظر زنگ آخر ميشد تا زودتر به خانه برسه و بدور از چشم بقيه با شور و شوق نوجوانى صفحات روزنامه را بخونه، اون دوره خيلى چيز زيادى از سياست نمى دونستم اما چون در خونواده و فاميلى سياسى با گرايش هاى سياسى بزرگ شده بودم و از كودكى وقتى خاله و دايى فاميل به دور هم جمع ميشدن نقل مجلس بحث هاى سياسى و اوضاع روز بو، خب شايد احساس ميكردم زودتر بزگتر شدم و البته شور و شوق خاصى هم داشت
بگذريم سالها گذشت هميشه اين سوال برايم بدون جواب ماند -'چرا هميشه ما لحظه آخر دست در دست هم ميگذاريم و بعد از وقوع واقعه اى تلخ همبستگى پيدا ميكنيم و بعد از مدتى بكلى از ياد و خاطرمان محو ميشود؟
سال ٨٨ دوباره شاهد رويداد هايى بودم كه بعد از مدتى دوباره اين سوال ذهنم را درگير خودش كرد چرا؟
روزها و گذشت و گذشت هنوز آخرين نكاه ندا و در خون غلتيدن اش جلوى چشمم هست، بخوبى بياد دارم كه ،چطور مير و شيخ ما نگران آينده و سرنوشت ملت و كشور بودند و بياد دارم لحظه اى را كه براى آخرين بار از نگرانى فردايى تيره و تار با ما سخن گفتند، مير حسين و شيخ عزيز شما همچون خورشيد گرمايى دوباره به جان ملتى خسته از دروغ و فريب و استبداد داديد و با صداقتتان بار ديگر نهال خشكيده اميد در وجودمان جوانه زد،
از عدالت و اميد و فردايى بهتر با ما سخن گفتيد، واژه هايى كه هربار برزبان آوردىد با آنچه ديگران هربار بر زبان جارى مى كردند كاملا متفاوت بود، هرگز رنجى كه شما عزيزان هر روز آنرا متحمل ميشويد را نه من نه هر انسان ديگرى درك نخواهد كرد 
استقامت و استوارى شما درس بزرگى است كه ما آموختيد،اكنون بخوبى درك ميكنم كه چرا كاخ نشينان حتى از در حصر بودن شما بزرگان نيز واهمه دارند
بزرگ مرد ميرحسين و بانو رهنورد و شيخ كروبى بزرگ و تمامى دوستان عزيز در بندم كه حتى بسيارى از شما را بخوبى نمى شناسم، اين روزها شما عزيزان برغم سخت ترين شرايط همچنان استوار ايستاده ايد، اما ما ياران با وفايى نبوديم آنچنان در طول اين چهار سال، استبداد بر پيكره ى نهال تازه جوانه زده تازيانه زد كه بسيارى از ما را واداشت اميد را در پستوى خانه ها پنهان كنيم، با تمام رنج ها و نگرانى هايى كه از وضعيت و سرنوشت عزيزان دربند مان داشتيم به فردايى بهتر چشم دوختيم 
من معتقدم زنجيره ى سبز همبستگى ما مستحكم تر شده ولى اندكى دستهايمان بواسطه دورى از شما و يارانمان سرد شده است
  اى كلاغ هاى سياه بدانيد زنجيره سبز اميد همچنان مانند گذشته از سروهاى سبز ما حراست ميكند و آگاه باشيد سروهاى سبز همچنان استوار ايستاده اند
مير حسين موسوى و بانو رهنورد و شيخ مهدى كروبى به رغم رنج هاى فراوانى كه در طول ١٠٨٢ روز حصر بر پيكر خود متحمل شدند هر لحظه به ما ياد آوارى ميكنند كه حق و عدالت و رسيدن به آزادى نيازمند استوارى و همبستگى مداوم و پافشارى بر اهداف است، استبداد ولايى در طول هشت سال انچنان بر پيكر اين ملت ضربه زد و سرمايه هاى ما را به تاراج برد كه نتيجه اى جز سردرگمى و اندكى نااميدى را بهمراه نداشت، امروز استبداد ولايى در آستانه چهارمين سال حصر عزيزان در بندمان زيركانه به ما چشم دوخته است، ياران سبز نگذاريد حكايت اهل كوفه تكرار شود، تاريخ معلمى بزرگ است بخوبى به مامى آموزد هركجا سست شويم و دست هاى يكديگر را رها كنيم، استبداد داس و تيشه خود را در دست گرفته و كمر به قطع درخت هاى سرو آزادى خواهى مى بندد، هر زمان تعلل كرديم و از مسير آزادى خواهى منحرف شديم سرمايه هاى يك عمر حق طلبى و تلاش هايمان براى رسيدن به منزل آزادى به يغما رفت و نيز نيك ترين همراهانمان به اسارت گرفته شدند و سرانجام اين تعلل نتيجه اى جز عقب گرد را براى ما بهمراه نداشت
دوستان و همراهان به ياد داريد روزى كه ندا در آخرين لحظه با نگاهش به ما چه پيغامى داد ؟
آيا رنج هاى مادر سالخورده ستار را بياد داريد ؟ ناله هاى مادر سهراب را چطور؟ نگاه سرد و قلب آكنده از درد پيمان رابياد داريد ؟ ببينم چند درصد از ما خود را جاى پيمان گذاشتيم و لحظه اى به حال روز اش فكر كرديم، چه بر سر ما آمده كه اينگونه  اين موارد را فراموش كرديم و بسادگى پس از مدتى از تب و تاب آن افتاديم ؟ 
به ياد داريد استبداد ولايى چگونه بهترين دوستان و ياران عزيزمان را در عاشورا يك به يك پرپر كرد؟ آرى وقت ان رسيده كه به خودمان بياييم و بجاى گوشه نشينى و زانوى غم بغل كردن ، دست در دست هم بنهيم و استوارتر از گذشته فرياد ازادى عزيزانمان را سر دهيم، وقت آن رسيده به استبداد ولايى ثابت كنيم هنوز هم زنجيره ى سبز اميد از سروهاى سبزمان با تمام وجود حمايت ميكند 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر